black flower(p,315)
black flower(p,315)
جونگکوک: نه امکان نداره.... من رفتار اونو چند ماه قبل با دوست دخترش دیدم اصلا به اینکه اون دختر با پسرای دیگه ل*اس می زد توجه ی نمی کرد و چندان اهمیتی نمی داد.
گفت و هیچول در جوابش پوزخندش رو پررنگ تر کرد.
هیچول: شاید به اون اندازه ی که تو رو دوست داره به اون علاقه ای نداشته....
جونگ کوک مردد به هیچول نگاه کرد.
جونگکوک: تو مطمئنی هیونگ؟ولی بازم برام اهمیت نداره تا از زبونش نشونم .
پسر بزرگتر سرش رو تکون داد.
هیچول: به هیونگ پیرت اعتماد کن.... شاید ارگان های بدنم فرسوده شده باشن اما هنوزم مغزم خوب کار می کنه.
با خنده گفت و به ساختمون بیمارستان که انتهای خیابون خودنمایی می کرد اشاره کرد.
هیچول: فکر کنم اگه بیشتر از این دیر کنی جفتت نقشه ی قتل منو هم میکشه.
جونگ کوک از روی صندلی پلاستیکی که روش نشسته بود بلند شد.
جونگکوک: بعدا میبینمت هیونگ...
با امگا خداحافظی کرد و لبخندی که روی لباش ایجاد شده بود رو خورد.
کیم تهیونگ از اینکه کنار یه امگای دیگه بود حسادت می کرد؟🧠
لعنتی....
همین چند کلمه حالش رو به کل خوب می کرد.
جونگکوک همونطور که پکی به سیگارش میزد با عجله یه قدم دیگه به سمت بیمارستان برداشت که صدای پسر بزرگتر رو از پشت سرش شنید.
هیچول: جونگ کوکا....
سرش رو به عقب چرخوند و سوالی به هیچول نگاه کرد.
جونگکوک: نه امکان نداره.... من رفتار اونو چند ماه قبل با دوست دخترش دیدم اصلا به اینکه اون دختر با پسرای دیگه ل*اس می زد توجه ی نمی کرد و چندان اهمیتی نمی داد.
گفت و هیچول در جوابش پوزخندش رو پررنگ تر کرد.
هیچول: شاید به اون اندازه ی که تو رو دوست داره به اون علاقه ای نداشته....
جونگ کوک مردد به هیچول نگاه کرد.
جونگکوک: تو مطمئنی هیونگ؟ولی بازم برام اهمیت نداره تا از زبونش نشونم .
پسر بزرگتر سرش رو تکون داد.
هیچول: به هیونگ پیرت اعتماد کن.... شاید ارگان های بدنم فرسوده شده باشن اما هنوزم مغزم خوب کار می کنه.
با خنده گفت و به ساختمون بیمارستان که انتهای خیابون خودنمایی می کرد اشاره کرد.
هیچول: فکر کنم اگه بیشتر از این دیر کنی جفتت نقشه ی قتل منو هم میکشه.
جونگ کوک از روی صندلی پلاستیکی که روش نشسته بود بلند شد.
جونگکوک: بعدا میبینمت هیونگ...
با امگا خداحافظی کرد و لبخندی که روی لباش ایجاد شده بود رو خورد.
کیم تهیونگ از اینکه کنار یه امگای دیگه بود حسادت می کرد؟🧠
لعنتی....
همین چند کلمه حالش رو به کل خوب می کرد.
جونگکوک همونطور که پکی به سیگارش میزد با عجله یه قدم دیگه به سمت بیمارستان برداشت که صدای پسر بزرگتر رو از پشت سرش شنید.
هیچول: جونگ کوکا....
سرش رو به عقب چرخوند و سوالی به هیچول نگاه کرد.
- ۲.۷k
- ۱۴ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط